ده دوازده سالم بود

سر پله هاى خونه داییم نشسته بودم و یواشکى گریه میکردم

دختر داییم که از من کوچیکتر بود توى راه مدرسه با یه پسره دوست شده بود و کلا روى ابرا سیر میکرد، منم داشتم خودمو سرزنش میکردم که خاک بر سرت کنن اونى که داره قاه قاه میخنده عاشق شده،تو غلط میکنى بخندى،واسه چى بخندى اصلا!

بعدها فکر کردم اونایى که اهنگ عاشقانه گوش میکنن حتما عاشقن

اما الان مث وقتى شدم که کلى غذا خوردى و حالت از هرچى غذاس به هم میخوره

عشق تا وقتى عشقه که دوره

نزدیک که شد گندش در میاد

البته شرایطم بى تاثیر نیست


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خانه موفقیت زیبایی و جوانسازی پوست تورکستان اوغلانلری وب سایت شخصی علی نقاشی Angela دانلود سریال های برتر Victoria وبلاگ کلبه ارامش